دگر باره بشوریدم، بدان سانم، به جان تو
که هر بندی که بربندی… بــدرانم به جان تو
من آن دیوانه ی بنــدم… که دیوان را همی بندم
زبان مرغ میدانم، سلیمانم به جـان تو
سخن باكين همى میگویم. که اينك درپى ات چونم
چه آهويم كه همچون شير جانت را بگيرانم به جان تو