مرجايى فريد
@daavar
530
friends
"پارادايمى مصدقى" در این بزم بزرگ رزم خواهم جام برگیرم ثنای جانفشان عدالت را زسر گیرم زمانی نو رسد از راه، این بایای تاریخ است از این رو آنچنان باشیم، که ان شایای تاریخ است حیات خویش را آراستن رزمی است بس مشگل نه تنها در برون، بل گاه خصم توست اندر دل براین خویش سازی، ضد خود هم رزم باید کرد از آن آغاز ره، عزم سفر را جزم باید کرد برای مردمان بودن، طریق اینست، این پیداست مرآن را آدمی دان، کو بسی آدمی شیداست از این کوشش ظفر زاید، ندارم هیچ تردیدی به گیتی در برافروزیم، آن سان پاک خورشیدی که خورشید فلک در جنب آن خوارو زبون گردد به پای آدمی کبر سمائی، سرنگون گردد